رفیقی که جا پای رفیقش گذاشت
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۰۸۸۹۸
«مدتی قبل از عملیات خیبر بود که خبر شهادت رفیق صمیمیاش حمید دری او را منقلب کرد. بعد از مراسم تشییع رو به حسینعلی کردم و گفتم: ببین راهی که میخواهی بروی آخرش همین میشود، نگاهی به من کرد و گفت: اسلحه حمید الان روی زمین افتاده، اگر من به جبهه نروم، چه کسی آن را از روی زمین برخواهد داشت؟!»
به گزارش خبرنگار ایمنا، خواهر شهید دانشآموز، حسینعلی آسفی، بازنشسته آموزش و پرورش، معلم قرآن و از خادمان بارگاه امام رضا (ع)، از زندگی برادرش چنین میگوید:
در نخستین روز از فروردینماه سال ۱۳۴۷ در شهر نجفآباد دیده به جهان گشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آقای طراوت، مدیر وقت دبیرستان شهید منتظری هر روز از پدرم سراغ حسینعلی را می گرفت. او با اینکه شاگرد اول مدرسه بود دیگر دل به درس خواندن نداشت.پدرم یک روز مقداری پول لب طاقچه گذاشت و به او گفت این پول را بردار و برو یک دست کت و شلوار برای خودت بخر و به مدرسه برگرد.
او دو دست لباس بیشتر نداشت، از اسراف خوشش نمیآمد.گاهی که مجبور میشد به مدرسه یا جای مهمی برود به سراغ کمد لباس شوهرم میآمد و یک کت زرشکی جیغ را از من به عاریت میگرفت، میپوشید و میرفت.
کارت عضویتی که تحویل موزه جنگ شدهمیشه او را نصیحت میکردم که این کت با این رنگ را همه فامیل تن شوهرخواهرت دیدهاند، ترا به خدا آبروی پدر را نبر، برو یک دست لباس خوب برای خودت بخر، اما او گوش نمیداد و میگفت همان لباسهایی که دارم، کافی است. بچهای نبود که اهل سکون باشد از کلاس دوم راهنمایی در خیلی جاها فعالیت و کار میکرد. یادم هست آنزمان ساختمانی که هم اکنون مخصوص بنیاد شهید است، تازه در حال احداث بود. کارت کارگری از بنیاد شهید گرفته بود و برای کارهای ساختمانی و بنایی به آنجا میرفت. به کشتی هم علاقه ویژهای داشت و یکی از کارتهایی که از او به یادگار مانده و تحویل موزه جنگ نجف آباد شده است، کارت عضویت او در باشگاه کشتی است.
یک رفیق خیلی صمیمی در دوران مدرسه داشت به نام حمید دری. او رفیق گرمابه و گلستان مجید (حسینعلی) بود. در یکی دو تابستان که هوا بسیار گرم و البته مصادف با ماه رمضان بود، آن دو دوشادوش هم برای جمع آوری محصول باغ یکی از آشنایان هر روز میرفتند.
او خستگیناپذیر، زرنگ و کاری بود. با اینکه آن زمان هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، باوجود گرمای طاقت فرسا تمام روزههایش را می گرفت. صاحب باغی که برادرم در آن به کار مشغول بود روزی به من گلایه کرد و گفت: این دو پسر خیلی با بقیه فرق دارند، بیشتر کارگرهای بزرگ ما با توجه به سختی کار در این باغ اصلاً روزه نمی گیرند، اما وقتی این دو تا بچه را هر چقدر برای خوردن آب یا ناهار صدا میزنیم، میگویند روزه هستیم! نمی دانم اینها با این سن و سال کم این همه طاقت را از کجا میآورند.
علاوه بر آن حسینعلی خیلی به خواندن قرآن علاقه داشت و در کلاسهای مختلف قرآنی شرکت می کرد. به کتاب خواندن هم همینطور.دوست داشت از کتابهایی که در کل خانواده داشتیم، تمام دانش آموزان استفاده کنند. در حسینیه اعظم نجف آباد، با چند تن از دوستانش، یک کتابخانه درست کرده بود، تا اهالی محل و بقیه دانش آموزان بتوانند آنها را مطالعه کنند.هنوز هم که هنوز است، اسم حسینعلی آسفی که خودش برای امانت روی بسیاری از کتابهای اهل خانواده نوشته، موجود است.
نخستین حضور در جبههبرادرم از همان روزهای آغازین جنگ، علاقه وافری به حضور در جبهه داشت، البته دو برادر دیگرم هم به تناوب در میدان مبارزه حضور داشتند که الآن هر دو از جانبازان دفاع مقدس هستند. مادرم به مسئول بسیج محله سفارش کرده بود که به هیچ عنوان حسینعلی را برای دورههای آموزشی یا حضور در جبهه ثبتنام نکند. او این مطلب را از طریق دوستی فهمیده بود و مثل اسپند روی آتش بالا و پایین میپرید و گلایه میکرد. در آخر هم به مادرم گفت که این سفارشات نه تنها جلودار من نیست بلکه عزم من را برای رفتن بیشتر جزم میکند. بالاخره عشق کار خودش را کرد و با دست کاری شناسنامهاش و جا زدن خود به عنوان متولد ۱۳۴۵ توانست به دوره آموزشی برود.به خاطر دارم که در ایام آموزش یک روز دو تا ظرف خیلی بزرگ اگردک (شیرینی محلی نجفآباد) پختم و تصمیم گرفتم برای او و سایر بچههای هم خدمتیاش ببرم. اتفاقاً پدرم هم از باغ چند تا صندوق بزرگ آلوزرد به خانه آورده بود. شیرینی و میوهها را با پیکان سرمهای رنگی که پدر داشت، برایشان بردیم و جالب این بود که برادرم گفت به هر کدام از آنها یک شیرینی و یک آلوزرد رسیده است.
تقابل با کوملهها در کردستانبرادرم در ابتدا حضور در جبهههای نبرد در کردستان تجربه کرد. ازمدتی که در آنجا گذرانده بود به عنوان آزمونی سخت یاد میکرد. او از وجور کوملهها در ارتفاعات و مناطق کوهستانی و بیرحمی و شقاوت باور نکردنی که در مورد رزمندگان به کار میبردند، میگفت. یکی از خاطراتی که در سن نوجوانی در آنجا تجربه کرده بود را اینگونه تعریف میکرد: «به دلیل احاطه نیروهای کومله و نزدیکی آنها به ما و احساس خطر بسیار، ما شبها در جایی پناه میگرفتیم تا آنها به وجود ما پی نبرند. یادم هست یک روز ما چندین زخمی داشتیم.شب فرا رسید و به ناچار به یک غار پناه بردیم تا شب بگذرد. بعضی از دوستان از شدت درد ناله میکردند و نیروهای دشمن درچند قدمی و بالاسر ما رسیده بودند.ما دهان یکدیگر راتا صبح گرفتیم تا مبادا صدای نالههای ما، دشمن را متوجه حضورمان کند.»
راهی که آخرش به شهادت رسیدمدتی قبل از عملیات خیبر بود که خبر شهادت رفیق صمیمیاش حمید دری او را منقلب کرد. بعد از مراسم تشییع و خاکسپاری او، رو به حسینعلی کردم و گفتم: ببین راهی که میخواهی بروی آخرش همین میشود، به خاطر مادر هم که شده قید جبهه رفتن را بزن و به دبیرستان برگرد، نگاهی به من کرد و گفت: اسلحه حمید الآن روی زمین افتاده، اگر من به جبهه نروم چه کسی آن را از روی زمین برخواهد داشت؟!
روی برگههای داخل کلاسورش، که البته هنوز هم آن را دارم، نوشته بود: حسینعلی آسفی در جبهه مفقود شدهاست، لطفاً هر کس از نامبرده اطلاعی دارد به شهر شهیدان"نجفآباد" خبر دهد. این جمله را بارها در جزوههای مدرسهاش تکرار کرده بود و رؤیای شهادت در راه خدا را اینگونه برای خود ترسیم کرده بود.
من پس از تولد دخترم برای گذراندن ایام نقاهت زایمان به خانه مادرم رفته بودم. خوب خاطرم هست که مادرم برای ناهار کته ماش درست کرده بود. حسینعلی حمامش را کرد و دو دست لباسی که داشت اتو زد، یک دست را پوشید، آن ست دیگر را داخل ساک گذاشت. خانه مادریم، آن زمان دو درب داشت. مادرم سفره را کشید، صدای زنگ به صدا درآمد. برادرم به سمت در رفت و پس از مدتی بازگشت و با دمپایی به سمت در حیاط رفت. مادرم هر چه برای ناهار صدایش کرد، جوابی نداد. فهمیدیم ساک و وسایلش را از یک درب به دوستش داده و برای اینکه ما از رفتن او مطلع نشویم و جلوی او را نگیریم از درب دیگر به مرکز اعزام نیروها رفته بود.
مادرم دلش طاقت نیاورد ناچارمقداری غذا برداشتیم و به راه افتادیم. پشت بلندگوی پایگاه هر چه صدایش کردند، جواب نداد، تا اینکه گفتند حسینعلی آسفی بیا خانوادهات برای خداحافظی، آمدهاند و نیامدهاند تا تو را برگردانند! این را که شنید آمد، مادرم ناهارش را داد و یک زیر شلواری که خودش برای او دوخته بود داخل ساکش گذاشت و او را به خدا سپرد.
عملیات خیبر، سکوی پروازش شداواسط ماه اسفند بود که خانه مادر دورهمی داشتیم. تلفن زنگ زد، یکی از آشنایان پشت خط بود. مادرم فریاد زد بپرس از حسینعلی خبری ندارید؟ او گفت نه، اما از پشت خط به برادرم گفت: انگار دیشب در منطقه هورالعظیم نیروهای گردان نجفیان را در باتلاق غافلگیر کرده و آنها را بدجور قیچیکردهاند و به این ترتیب برادرم پس از ماهها حضور در جبهه در تاریخ دوازدهم اسفندماه سال ۶۲ در عملیات خیبر به آرزویش شهادت رسید و پیکرش بعد از ۱۳ سال در سال ۱۳۷۵ به آغوش مادرو وطن بازگشت.
مادرم وقتی برای شناسایی جسدش رفت همان زیر شلواری را که در آخرین خداحافظی به او داده بود، شناخت. گویا او از ناحیه ساق پا زخمی شده بود و برای جلوگیری از خونریزی شلواررا به پایش بسته بود که بخشی از آن هنوز روی پایش مانده بود. ۱۳ سال بعد از شهادت برای پدر و مادرم بسیار سخت گذشت. هر ساعت از شبانهروز که زنگ خانه به صدا در میآمد، مادرم از جا میپرید و میگفت، درب را باز کنید، حسینعلی من برگشتهاست.
بعد از شهادتش هنوز پولی که پدرم روی طاقچه برای خرید لباس مدرسهاش گذاشته بود، دستنخورده باقیمانده بود. وقتی ساکش را از بنیاد تحویل گرفتیم، مقداری پول در آن بود که در نامهای سفارش کرده بود به هر کدام از خواهرانم که نیازمندتر هستند، بدهید او بسیار دلسوز و مهربان بود. مزارش در گلزار شهدای نجفآباد، هنوز هم زیارتگاه بسیاری از دوستداران مسافران آسمانی است.
کد خبر 616031منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس شهدای دفاع مقدس شهدای دانش آموز دفاع مقدس جنگ تحمیلی روایتی از زندگی یک شهید شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق حضور در جبهه عملیات خیبر روی زمین نجف آباد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۰۸۸۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تداوم جنگ پس از ۲۰۰ روز نشان دهنده توان مقاومت است
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از النشره، شیخ نبیل قاووق عضو شورای مرکزی حزب الله اعلام کرد: کمک های نظامی آمریکا به دشمن صهیونیست به مثابه چراغ سبز برای حمله به رفح و تشویق دشمن برای توسعه دامنه جنگ در منطقه است.
وی افزود: صحنه های سرکوب اعتراضات دانشجویی در آمریکا، چهره واقعی آمریکا را نشان داد و ادعاهای پوشالی آنها را درباره آزادی بیان در برابر دیدگان جهانیان آشکار کرد.
قاووق گفت: ما به جامعه جهانی همسو با دشمن و نیز کشورهای سازشکار عرب در منطقه توجهی نداریم بلکه بر جبهه های مقاومت در لبنان، عراق و یمن امید داریم.
عضو شورای مرکزی حزب الله لبنان بیان کرد: تداوم نبرد در جبهه های جنگ پس از دویست روز از کریات تا ایلات و دریای سرخ، تایید بر توان جبهه های مقاومت و ناتوانی دشمن اسرائیلی و آمریکا در شکستن اراده مقاومت در منطقه است.
قاووق تاکید کرد: رسیدن پهپادهای انتحاری مقاومت به عمق عکا، بیت هلل و عرب العرامشه و دیگر مناطق تاکیدی بر توان این پهپادها برای پشت سرگذاشتن همه سامانه های دفاع هوایی اسرائیلی است.
وی افزود: پهپادهای انتحاری مقاومت به میزان ۹۶ درصد از سامانه دفاع هوایی اشغالگران عبور کرد و خواسته مقاومت محقق شد. مقاومت توان رسیدن به هر جایی را دارد و این موفقیتی راهبردی برای مقاومت در این نبرد است.
قاووق اعلام کرد: تهدیدات زیاد اسرائیل نشانه قدرت آن نیست بلکه نشانه هراس و سرخوردگی آن است. دشمن قبل از اینکه بخواهد جنگ تمام عیاری علیه لبنان انجام دهد هزاران بار محاسبه خواهد کرد. تحرکات میانجی گرایانه و پیام های های بین المللی در راستای نجات غزه و کمک به لبنان نیست بلکه برای نجات و کمک به دشمن جنایتکار اسرائیلی است.
کد خبر 6090021